جهان
از دنیا انچه میدانید و نمی دانید
چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:علم,جهان,برترین وبلاگ علمی,شیمی,فیزیک,زیست,علم وحشتناک,ازمایش,عفونت, :: 17:23 :: نويسنده : میرزا
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:علم,جهان,برترین وبلاگ علمی,شیمی,فیزیک,زیست,علم وحشتناک,ازمایش,عفونت, :: 22:34 :: نويسنده : میرزا
روزگارنو: نگاه های سنگین مردم روح کودکانه اش را می خورد و عفونتی عمیق دست و پای نحیفش را، همه کودکی اش را... محدثه 7 ساله چنان جثه بی رمقش را در گوشه صندلی سالن بهزیستی فارس میان هاله ای از شرم و بغض فرو می پیچد که وقتی او را می بینی باور نمی کنی که او حتی به کوتاهی خواب یک عروسک کودکی کرده باشد.
روزی مثل همه روزهاست، همه در تب و تاب نوسانات دلار و ارز همه در فکر یارانه ای که واریز می شود، یکی وعده های دیروز و امروز را با انگشت می شمارد و آن دیگری پشت ساعت شمار سر چهار راه ها بدهی های تلنبار شده اش را؛ یکی از غم نان می گوید و دیگری از قطاری که هیچ وقت نمی رسد.
اما زندگی های دیگری هم هست؛ تب و تاب رفتن زیر تیغ جراحی برای کاشت چاه زنخدان و گونه مصنوعی! مطب هایی که مثل انیمیشنی مضحک از مشتریان پر و پا قرص ژل و بوتاکس و لیزر و قرص های لاغری پر و خالی می شود.
وسواس طبیعی از آب درآمدن عکس هایی از زندگی های مصنوعی، از شتر سواری عروس و دامادها گرفته تا فیلمبرداری پرطمطراق از مراسم ختمی که دیگر شکل به خود آمدن هیچ کداممان نیست، عبرت هیچ کداممان نیست.
در طبقه دوم بهزیستی فارس اما غم های آدم ها از جنس دیگری است، جنس انگشت های به هم چسبیده پر از عفونت و چرک، شکل خود فراموشی همه ما. چقدر از خود وامانده ایم ما... این را زیر لب با خودم می گویم، وقتی می بینم محدثه 7 ساله گرفتار دردی کشنده با دست و پاهایی پر از تاول و چرک به خود می پیچد و هیچ نمی گوید، هیچ حتی زمانی که نمی تواند مدادی به دست بگیرد و واژه آب، آرامش یا یک روز بدون درد را بر صفحه سفید کاغذ بنویسد، باز هم شکایتی نمی کند.
عفونت و زخم چیزی از انگشت پاهایش باقی نگذاشته است؛ لنگ لنگان پیش می رود، مادرش ساده تر از آن است که بخواهد چیزی نوشته شود تا از مردم کمکی بگیرد. دست هایش خالی خالی است. با شوهری بیکار و یک پسر معلول دیگر که با محدثه به مدرسه استثنایی می رود.
پسر بزرگش که زن گرفته نان آور همه خانواده 9 نفره اوست. چادرش را جلو می کشد و می گوید: نکند این ها را که بنویسی آشنایی بخواند و دشمن شاد شویم. نکند... نکند... و من با خودم فکر می کنم، نکند فردا که این گزارش منتشر شود، دلی را نسوزاند، کسی را به خود نیاورد....
زن ادامه می دهد: تا پارسال پمادهایی را که برای تسکین درد دخترم می خریدم سی هزار تومان می شد اما امسال رنگ آن پمادها را هم ندیده است.
ادامه مطلب ... درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |